Thursday 21 August 2008

سرانجام خانواده !نکاتی بر تحول خانواده معاصر

مصطفی صابر

خانواده در آمریکای 199

یک توضیح: این نوشته اول بار در زمستان 1379 (2001) در نشریه مدوسا شماره 6 و 7 منتشر شد. اینجا کوشش میشود با تکیه بر یک بررسی آماری در آمریکا تحولات خانواده در جامعه معاصر مورد مطالعه قرار گیرد. همینطور به سیر و سرانجام خانواده اشاراتی میشود. چاپ این مطلب را در رابطه با بحثی که هفته قبل در جلسه سازمان جوانان در باره موضع کمونیست ها در قبال خانواده داشتیم و همینطور سوالی که کامران مزین این هفته در بخش نامه ها طرح کرده است، مفید دانستیم. جوانان کمونیست)

خانواده معاصر بورژایی، موسوم به “خانواده هسته ای” که در آن معمولا مرد نان آور و آقای خانواده و زن کدبانو و عملا کلفت خانواده است، در پیش چشمان ما دارد فرو میرزد. دستکم، در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، به جز راست های فناتیک و مذهبیون افراطی کمتر کسی میگوید که این شکل خانواده “سلول” و “واحد اقتصادی” اینگونه جوامع، یا شکل اصلی زندگی مشترک انسانها، تولد و پرورش بچه ها و بستر اصلی مناسبات دو جنس باهم است.

در هر مشاهده ساده ای در این کشورها اشکال جدیدی از خانواده، خصوصا خانواده ای تک والدی و زوج های غیر مزدوج، بیشتر به چشم میخورند. حتی آنجا که “خانواده هسته ای” هنوز به حیات خود ادامه میدهد، این شکل از خانواده شدیدا متحول شده است. اگر جامعه آمریکا را یک نمونه تیپیک جهان پیشرفته سرمایه داری در نظر بگیریم، آنوقت به مطالعه آماری نمونه ای که در نوامبر 99 از سوی “مرکز ملی بررسی افکار عمومی” دانشگاه شیکاگو انتشار یافت، باید توجه ویژه ای مبذول داشت. برخی یافته های این بررسی توسط رویتر و چند نشریه معتبر انتشار یافت.

تصویری از خانواده در آمریکا

در سال 1998 فقط 26 درص کل خانوارهای آمریکایی را خانواده سنتی هسته ای تشکیل میداد. در سال 1972 این رقم 45 درصد بو و در میان اشکال خانوار بالاترین در صد را داشت. به معنای دیگر شکل اصلی زندگی انسانها در خانوار بر خلاف همین 30 سال پیش دیگر خانواده سنتی هسته ای نیست. در عوض عمومی ترین کشل خانوار در آمریکا را جفت های غیر مزدوج بدون بچه تشکیل میدهند. این شکل از زندگی مشترک (دوست پسر و دوست دخترهایی که با هم زندگی میکنند) در سال 1972 فقط 16 درصد خانوارها را تشکیل میداد. در سال 1998 به دو برابر یعنی به 32 درصد افزایش یافت. تام اسمیت، که این مطالعه را سرپرستی کرده و تحت عنوان “عروج خانواده آمریکایی قرن بیست و یکم” منتشر کرده است، در توضیح یافته های بالا عواملی نظیر اینها را برمی شمرد:

ورود بیشتر زنان به بازار نیروی کار ناشی از ضرورت های اقتصادی، اشتیاق برای داشتن یک حرفه، و ریلکس شدن اخلاقیات جامعه نسبت به زندگی مشترک خارج از شکل سنتی خانواده.

حتی همین اندازه نقل یافته های مطالعه فوق، از اشکال نوینی از زندگی مشترک و جریان روبه زوال خانواده سنتی معاصر خبر میدهد. اما شواهد بیشتری نیز منتشر شده است:

80 درصد کارگران آمریکایی بین سالهای 1972 تا 1975 بهر حال یکبار ازدواج کرده بودند. رقم مشابه در فاصله 1994 تا 1998 به 62 درصد تنزل یافت. درصد طلاق بین آمریکایی ها در فاصله 1960 تا 1996 دو برابر شده است. زنانی که در سال 1963 متولد شده اند ده بار بیشتر از زنانی که 30 سال قبل از تاریخ فوق متولد شده اند، در معرض زندگی مشترک قبل از ازدواج قرار دارند. تام اسمیت میگوید:

“ازدواج بعنوان نهاد مرکزی که خانوارها حول آن شکل میگیرد و بچه ها در آن بزرگ میشوند، تنزل یافته است. مردم دیر ازدواج میکنند، بیشتر طلاق میگرند و بیشتر خارج از خانواده زندگی میکنند.”

اما در مورد بچه ها

62 درصد خانوارهای آمریکایی در سال 1998 بچه نداشتند. در سال 1972 این رقم 45 درصد بود. تولد بچه های خارج از ازدواج از 5 درصد در سال 1960 به 32 درصد در سال 1996 افزایش یافته است. یعنی شش برابر شده است. در سال 1972، 72 درصد از بچه ها با هردو والدین طبیعی خود زندگی میکردند که مزدوج بودند. این رقم در سال 1998 به 52 درصد تنزل یافته است. تام اسمیت رئیس گروه تحقیق فوق میگوید اینگونه وضعیت زندگی بچه ها در قرن بیست و یک در اقلیت خواهد بود. او اضافه میکند که مناسبات درون خانواده سنتی (آنجا که هنوز وجود دارد) با ورود زنان به بازار کار تغییرات چشمگیری کرده و نقش زن و شوهر بیشتر همسان شده است.

در سال 1998 در دوسوم خانواده ها، هردو والدین صاحب شغل در بیرون خانواده بودند. در سال 1972 فقط یکسوم خانواده ها چنین بودند. نزدیک به یک چهارم زنان شوهردار آمریکایی حالا درآمد بیشتری از همسرانشان دارند. درصد خانوارهایی که در آن زن کار میکند و مرد در خانه می ماند، از 2 درصد در دهه 70 به 4 درصد در دهه 90 افزایش پیدا کرده است.

“الغاء خانواده” این نیت پلید!

آنچه که در تحول خانواده در آمریکا، و با درجات متفاوت در دیگر کشورهای پیشرفته سرمایه داری، جریان دارد امری ابتدا به ساکن نیست. حتی ویژگی خاص سرمایه داری معاصر هم نیست. اما سرمایه داری معاصر به آن ابعادی غیر قابل انکار بخشیده است. در سال 1848، 150 سال قبل از آنکه بررسی بالا صورت بگیرد، مانیفست کمونیست از “الغاء خانوداه” معاصر سخن گفت و اینکه حتی رادیکالترین بورژواهای هم از این “نیت مذموم” کمونیستهای بر می آشوبند. امروز، رادیکالها که جای خود دارند، حتی ناظرین محافظه کار هم با نگرانی و حیرت از به حاشیه رفتن خانواده سنتی به عنوان یک واقعیت جاری سخن میگویند. آن “نیت پلید” بیش از هرچیز ریشه در مناسبات سرمایه داری دارد:

مانیفست نوشت که خانواده معاصر بورژوایی که بر مالکیت خصوصی متکی است، در شکل کاملش فقط برای بروژواها وجود دارد. مکمل آن “فقدان خانوده” برای پرولتاریا و “فحشاء عمومی” است (1). مانیفست تاکیدات مکرری بر این دارد که چگونه با ورود زنان به بازار کار، روندی که بورژوازی برای تصاحب کار ارزان دائما گسترش میدهد، عملا زمینه های مادی خانواده سنتی معاصر برای بخش اعظم جامعه و برای پرولتاریا از بین میرود. هسته اصلی نگرش مانیفست به خانواده سنتی بورژوازی بر این استوار است که منفعت بورزوازی در تحلیل نهایی این است که همه اعضای خانواده کارگر از زن و مرد و تا حتی بچه ها را به فروشندگان مستقیم نیروی کار تبدیل کند.

مانیفست گرچه به جنبه های انقلابی که بورژوازی در جهت الغای مناسبات پدرسالارانه و فئودالی در رابطه زن و مرد و خانواده ایجاد کرده است، با شور و سمپاتی زیاد اشاره میکند، اما مناسبات بورژوایی در زمینه خانواده، رابطه دو جنس، موقعیت فرودست زنان و بچه ها را با بیرحمی افشاء میکند. بر زوال ناگزیر خانواده معاصر بورژوایی و “مکمل هایش” (یعنی همان فقدان خانواده برای پرولتاریا و فحشای عمومی) بهمراه زوال کل مناسبات سرمایه داری تاکید میگذارد.

انگلس در “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت“، با بررسی خانواده بورژوایی زمان خود نشان میدهد که “خانواده منفرد” معاصر که “مولوکولهای جامعه مدرن” را تشکیل میدهد، بر خلاف ظاهر حقوقی اش، یک قرارداد آزاد و داوطلبانه مبتنی بر عشق و تمایل بین دو طرف نیست. بلکه موقعیت طبقاتی و اقتصادی طرفین نقش تعیین کننده دارد و اینکه دست آخر این مرد است (”لااقل در بین طبقات دارا“) که متکی بر مناسبات مالکیت نان آور و آقای خانه میشود، و زن فاقد قدرت مستقل اقتصادی و برده خانگی است. انگلس همچنین توضیح میدهد که این مناسبات، این شکل خانواده، در بین پرولتاریا یا بخش عظیم جامعه در حال زوال است. چرا که مرد کارگر فاقد مالکیت است و تنها اهرم اقتصادی که او را آقای خانواده میکند، یعنی مزد، نیز با عروج صنعت بزرگ و جذب روبه گسترش نیروی کار زنان کارگر، از دست او در می آید. انگلس تاکید میکند که شرط رهایی زنان این است که کل جنس مونث موقعیتی برابر با مردان در تولید اجتماعی بدست بیاورد و “این به نوبه خود ایجاب میکند که موقعیت خانواده منفرد معاصر به مثابه واحد اقتصادی جامعه الغاء شود“!

دوران طلایی خانوده هسته ای

گرچه 150 سال بعد آمارها و مشاهدات با تاکید روز افزون از جریان زوال “نهاد خانواده” و “خانواده هسته ای” خبر میدهد، اما لااقل برای دوره ای وضع چنین به نظر نمی رسید. همین خانواده هسته ای، در غرب و بیش از همه جا در آمریکا، بخصوص در دهه های 50، 60 و 70 قرن بیست میلادی برو بیایی داشت. بدلائل مختلف، از جمله رونق سرمایه داری پس از جنگ، عروج دولت رفاه و کلا دخالت دولت در تامین اجتماعی – که خود این محصول جانبی مبارزه طبقه کارگر و وحشت بورژوازی از کابوس تکرار انقلاب اکتبر بود – برای چند دهه به نظر میرسید که خانواده “سول پایه” دستکم بخش وسیعی از جامعه است. نرم اصلی (و نه تنها شکل) زندگی مشترک متکی بود بر ساختمان خانواده معاصر بورژوایی، یعنی معمولا مرد شاغل و نان آور خانوارده است و زن خانه دار و اساسا وظیفه تر و خشک کردن مرد و پرورش بچه ها را بعهده دارد. این نه فقط برای بخش های میانی جامعه، کارمندان و آن بخشی که “طبقه متوسط” خطاب میشوند، بلکه برای بخش مهمی از طبقه کارگر حقیقت داشت. ظاهرا بر خلاف مشاهده مانیفست، مبنی بر “فقدان عملی خانواده برای پرولتاریا“، برای بخش قابل توجه ای از کارگران، بویژه کارگران صنعتی و متشکل در اتحادیه ها، خانواده وجود داشت. نه فقط وجود داشت بلکه باز تولید میشد.

دستمزد کارگر معمولا بر مبنای نیازهای یک خانواده 4 یا 5 نفری تعیین میشد. تامین امکانات مادی پرورش و تحصیل بچه ها تا سنین ورود به جامعه، با اتکاء به حمایت دولتی و رفاه اجتماعی، توسط خانواده کاملا ممکن بود. این به معنی آن بود که یک نان آور، معمولا مرد، با مزد خود می توانست خرج خانواده را تامین کند. ظاهرا آن آخرین حربه ای که انگلس گفته بود از دست مرد پرولتر گرفته میشود برای بخش های مهمی از طبقه کارگر حتی با قدرت بیشتری بدست گرفته شد. تحت این شرایط بسیاری ناظرین، فعالین جنبش زنان و حتی “مارکسیست ها” بر ارزیابی های مارکس و انگلس و مانیفست تردید میکردند، با برچسب “قرن نوزدهمی” بودن آنها را رد میکردند و یا اصولا قادر به درک شان نبودند.

برابری حقوقی، انقلاب جنسی

در سرمایه داری دولت رفاه بر تمایل آتشین سرمایه داری برای کشاندن همه افراد خانواده به بازار کار و به زیر یوغ استثمار مستقیم سرمایه تا حدودی مهار زده شد، ولی این تمایل از بین نرفت. آمارهای بالا نیز نشان میدهد که چگونه اشکال دیگر خانوار و زندگی مشترک در آمریکای اوائل دهه 70 در قیاس با خانواده هسته ای وزن قابل توجهی داشت. اما مهمتر از این، پیش شرط های تحولات عظیم در زمنیه خانواده و مناسبات دو جنس و رفع موانع کشاندن وسیع زنان به بازار کار در همین دوره فراهم شد. این پیش شرط ها مقدمات حقوقی، اجتماعی و اخلاقی برای آزاد کردن زنان از یوغ مناسبات خانواده سنتی بود.

این مهم نه توسط سرمایه داری دولت رفاه و یا مدافعین آن، بلکه بویژه توسط جنبش برابری طلبی زنان و همچنین انقلاب جنسی دهه 60 و 70 صورت گرفت. درست است که تاریخا انقلاب اکتبر و فرمانهای حکومت بلشویکی دوره جدیدی در مبارزه برای برابری حقوقی زن و مرد را آغاز کرده بود، اما جنبش های دهه های 60 و 70 با به میدان کشیدن توده های وسیع نقش کلیدی را در جنبش برای کسب برابری حقوقی در غرب و به این اعتبار کل تاریخ سرمایه داری ایفاء کردند. جنبش برابری طلبی به تمامی مظاهر تبعیض حقوقی علیه زنان در جامعه و در خانواده حمله برد، علاوه بر موفقیت های حقوقی که بدست آورد کلا اعتماد به نفس، حضور و دخالتگری اجتماعی زنان را در مدار بالاتری قرار داد. انقلاب جنسی نرم های اخلاقی و تابوهای جنسی را که مترادف با خانواده سنتی است و طی هزاران سال حاکمیت خانواده تک همسری پدرسالار بویژه علیه زنان وضع شده اند، یکی پس از دیگری شکست. این جنبش ها، البته در کنار تحولات تکنیکی و اجتماعی که “عمومی کردن کار خانگی” را هدف قرار داده بود، زنان را از بندهای حقوقی و سنتی و اخلاقی که آنها را به بردگی خانگی محکوم میکند، رها میکرد و مقدمات ورود وسیع و بی سابقه آنها بعنوان “کارگر آزاد” به بازار کار را تسهیل میکرد.

الغاء خانواده توسط بورژوازی؟!

با انقلاب تکنولوژیک دهه 70 و 80 قرن بیست میلادی و مسابقه عظیم در بالا بردن بارآوری کار و جستجوی نیروی کار ارزان، با گسترش وسیع سرمایه چه در سطح جهان و کارگر کردن تقریبا تمامی زحمتکشان جهان، و چه به زیر سلطه مستقیم کشیدن تمامی گوشه و زوایای زندگی اجتماعی، با حمله جهانی جناح راست به اتحادیه ها و دستاوردهای کارگرن – که همه اینها سرانجام در فروپاشی سرمایه داری برنامه ریزی شده بلوک شرق، افول دولت رفاه و پیروزی بلامنازع سرمایه داری بازار در آغاز دهه 90 یک کاسه شد – یکباره تمام آن روندهای پایه ای که مانیفست و “مارکس قرن نوزدهمی” در مورد سرمایه داری و خانواده معاصر دیده بود مجددا به سطح آمد. البته در ابعادی دیگر و در سطحی متفاوت:

ورود زنان به بازار کار در طول چند دهه گذشته وسیعا رو به افزایش گذارده است. زنان تقریبا در تمامی جهان بخش نیروی کار ارزان هر کشور را تشکیل میدهند. مشاغل تحت حمایت اتحادیه ، با مزایا و تامین اجتماعی مادام العمر، جای خود را بیش از پیش به مشاغل موقت، قرار دادی و بدون تامین و مزایا داده است و میدهد. مبنای تعیین دستمزد حداقل نیازهای خانواده چهار پنج نفره نیست. بلکه بیش از پیش فرد کارگر و حداقل نیازهای او مبنا قرار میگیرد. در بهترین حالت فرض بر این است که هردو والدین کار میکنند. (دستمزد کارگران در هر کشور سرمایه داری پیشرفته ای که میخواهید در نظر بگیرید و با مخارج روزانه یک خانوار 4 نفره در آن کشور مقایسه کنید، خواهید دید که برای داشتن یک زندگی پیش پا افتاده و خاکستری در اغلب موارد دستکم به دستمزد دو شاغل احتیاج دارید!) حتی بچه ها، اگر از استثمار مستقیم کودکان که در ابعاد چند صد میلیونی در جهان جریان دارد بتوانیم بگذریم، در کشورهای پیشرفته سرمایه داری رفته رفته به وضعیتی سوق داده میشوند که خودشان باید عمده خرج تحصیل و آموزش خود را با کار بعدی خود، یعنی با بازپرداخت وام های تحصیلی، بپردازند. و غیره.

تحت این شرایط، بدیهی است که “خانواده سنتی” معاصر و “خانواده هسته ای“، حتی در آمریکایی که 30، 40 سال پیش دژ تسخیر ناپذیر این شکل خانواده مینمود، در رفابت با “خانواده” تک والدی، زوج های هم خانه ای که ازداوج نکرده و خیال ازدواج ندارند، اشکال دیگر زندگی مشترک و حتی مجردهای مادام العمر، دارد میدان را خالی میکند. زوال ناگزیز خانواده سنتی بورژوایی؟ “فقدان عملی خانواده” برای پرولتاریا؟ تحقق پیش بینی های مانیفست؟ به یک معنی بله، اما نه تماما. بدون تردید عصر جدیدی در تحول خانواده آغاز شده و برج و باروهای خانواده معاصر بورژوایی فرومیریزد، اما خود بورژوازی و مناسبات بورژوایی هنوز بر سر کار است! (حال آنکه پیش بینی مانیفست زوال خانواده بورژوایی و مکمل هایش همراه با زوال سرمایه است.)

تحول خانواده بشیوه سرمایه داری

این تحولات در بنیاد خود و از لحاظ تاریخی جنبه مترقی و روبه جلویی دارد. ولی مثل هر انقلاب و تحولی که بورژوازی به پیش برده است با خون و عرق و اشک انسانها آمیخته است. بورژوازی برای منافع خودش دارد شرایط رهایی بشر و بویژه زنان و بچه ها را از شر خانواده سنتی و متکی بر مالکیت خصوصی، استیلای مرد بر زن و والدین بر بچه ها را به سرعتی شگرف فراهم میکند. اما سرمایه داری این تحولات را از طریق له کردن انسانها، بویژه زنان و بچه ها، در لای چرخ دنده های ماشین استثمارش انجام میدهد. ورود بی سابقه زنان به بازار کار گرچه زمینه مادی به عهده گرفتن “نقش برابر در تولید اجتماعی” است، اما حرکت سرمایه از سر علاقه به نقش برابر زن و مرد در تولید و رهایی زن نیست. دنبال ارزش اضافه است و خواهان نقش روز افزون نیروی کار ارزان زنان در تولید است.

مطابق آمار سازمان جهانی کار فقیرترین بخش های طبقه کارگر در تمام جهان، از جمله در همان آمریکا، خانوارهای تک والدی به سرپرستی زن (سینگل مام ها) هستند. کار خانگی زن، بردگی خصوصی زن در خانه، گرچه در برابر تمایل سرمایه برای کشاندن زن به بازار کار فرعی میشود، گرچه بسیاری از فونکسیونهایی که سنتا زن در خانه انجام میداد اکنون توسط رستوران، بیمارستان، خانه سالمندان، مهد کودک و غیره انجام میگیرد، و بعضا به عرصه تحرک و سودآوری سرمایه تبدیل شده است، اما از بین نرفته است. حتی در مواردی اشکال حادتری به خود گرفته است: حالا شما مادران تنهایی را دارید که با کمترین دستمزد و مزایا در بازار کار جان میکنند و در خانه نیز بچه ها را عمدتا دست تنها بزرگ میکنند. حتی آنجایی که خانواده به حیات خود ادامه میدهد و یا پدر و مادر با هم زندگی میکنند، در اغلب موارد زن مجبور است ضمن کار در بیرون در عین حال بار بخش اعظم کار خانگی را نیز بدوش بکشد. فشار روحی و روانی، خشونت خانگی علیه زنان، آزار جسمی و اسید پاشی و ترور زنان (بویژه در کشورهای اسلامی) توسط شوهران، دوست پسرها و برادران، از محصولات جانبی تحول خانواده در دنیای تحت تسلط سرمایه است. چرا که سرمایه داری از یکسو زنان را به بازار کار میخواند و پایه های مناسبات سنتی را سست میکند، ولی از سوی دیگر اخلاقیات مردسالانه، مذهب و همه مدافعان موقیت سنتی و فرودست زنان را چه به دلیل منفعت اقتصادی مستقیم، یعنی ارزان نگه داشتن نیروی کار زن، و چه به دلیل منافع سیاسی و ایدئولوژیک برای حفظ و تحکیم حکومت های خود، تداوم می بخشد. یا دستکم هیچ تعجیلی در تغییر آنها نشان نمی دهد.

بچه ها قربانی دیگر این تحول خانوداه به شیوه سرمایه داری اند. بویژه در کشورهایی که قوانین حمایتی و رفاهی از کودکان و زنان سرپرست خانواده وجود ندارد، کودکان متولد شده خارج از چهارچوب سنتی ازدواج بیش از کودکان خانواده های سنتی در معرض فقر و تباهی قرار دارند. مشکلات روحی و روانی ناشی از طلاق ها و جدایی ها و همینطور خشونت خانگی نه فقط زنان که کودکان را مستقیما قربانی میگیرد. پدیده جهانی و روبه گسترش “بچه های خیابان” که به سمبل سرمایه داری آخر قرن بیستم در بسیاری کشورها تبدیل میشود، از مصادیق بارز “فقدان خانواده برای پرولترها” است.

“الغاء خانواده” سنتی به شیوه بورژوایی طبعا مردان را نیز، گرچه به گونه ای متفاوت اما به همان درجه بیرحمانه، تحت تاثیر قرار میدهد. بسیاری از اینان هنوز به حفظ موقعیت برتر مرد در خانواده سنتی چنگ میزنند و به عاملین مفلوک اعمال شرایط فوق بر زنان و کودکان تنزل داده میشوند. بعلاوه عشق بین زن و مرد، گرچه بر زمینه استقلال نسبی اقتصادی زن زمینه گسترش و غنای بیشری یافته است، ولی هنوز اسیر ملاحظات اقتصادی و سیاسی بسیاری است. هنوز این تمایل و عشق متقابل نیست که مبنای انتخاب جفت و همسر است.

و بالاخره تحول خانواده سنتی و زوال آن بشیوه سرمایه دارانه طبعا مکمل آن یعنی “فحشای عمومی” را از بین نبرده و نمی برد. گرچه شاید ابعاد (نسبی) آنرا در بعضی جاها به نسبت فرن نوزده و نیمه اول قرن بیست کمتر کرده است، اما در عوض آنرا به یک “صنعت جهانی” تبدیل کرده است. برای بخشی از زنان و دختران جوان، بویژه در کشورهای جهان سوم، وارد شدن به بازار کار مترادف با اشتغال در صنعت فروش سکس است. در بضی کشورهای آسیای جنوب شرقی صنعت تن فروشی در کنار صنعت توریسم و هتلداری و در ارتباط نزدیک با این دو بخشی مهمی از اقتصاد کشور را تشکیل میدهد! قاچاق زنان از اروپای شرقی و مرکزی به منظور کار در “صنعت سکس” اروپای غربی سر به صدها هزار مورد میزند.

همین اشارات کافی است تا دید در جامعه ای که ارزش انسان در تحلیل نهایی بر مبنای تولید ارزش اضافه و سود تعیین میشود، عزیزترین روابط انسانی یعنی رابطه دو جنس، تولید مثل و رابطه والدین و فرزندان به چه بیراهه و مکافاتی کشانده میشود.

سرانجام خانواده

برخی از همین جوانب تحول خانواده بشیوه بورژوایی و عوارض آن است که مورد دستاویز راست ترین و ارتجاعی ترین نیروها، از جمله مذهبیون عالم قرار میگیرد تا “بازگشت به خانواده سنتی” و “ارزش های خانوادگی” (بخوانید ارزش های پدر سالار و ضد زن) را موعظه کنند. باید جلوی این موعظه ها ایستاد و آنها را افشاء کرد. هرچند که اینگونه تبلیغات هم از هر هرگونه محتوای واقعی خالی است و فقط وقتی مطرح میشود که منفعت بخشی از بورژوازی مطرح باشد، اما باید نشان داد که چگونه در خدمت تداوم وضعیت موجود و بندگی انسانها نسبت به اشکالی از خانواده است که عصر آنها سالهاست به سر آمده است.

راه حل برگشت به عقب نیست. سنت و مذهب و تلقیات دنیای کهنه، بویژه آنجا که به خانواده برمیگردد، سرتاپا مردسالارانه ، زن ستیز، تحقیر آمیز و ارتجاعی است. چاره کار حرکت به جلو است. به یمن پیشرفت تکنولوژی و افزایش بارآوری کار بشری، به یمن شرکت وسیع زنان در تولید و زندگی اجتماعی، زمینه های یک نوع نوین از مناسبات انسانها با هم فراهم شده است. باید اینرا گسترش داد و علیه تمام عوارض ضد انسانی که استثمار سرمایه داری به آن تحمیل میکند مبارزه کرد.

برابری حقوقی و کامل زن و مرد، آزادی طلاق، برابری در سرپرستی و نگهداری از بچه ها، تعهد کامل دولت و جامعه در مقابل تامین رفاه و بهداشت و تحصیل تمامی کودکان، مزد برابر در ازاء کار برابر، الغاء هرگوه تبعیض جنسی در استخدام و اشتغال، مبارزه علیه قوانین و سنت های مذهبی و ارتجاعی که ستم کشی زن را توجیه میکند، آزادی کامل مناسبات جنسی افراد بزرگسال، غیر جنایی کردن زندگی فروشندگان سکس، کوتاه کردن دست باندها و سازماندهنگان فحشاء، برقراری بیمه بیکاری مکفی برای هر انسان آماده به کار و نظایر این مطالبات راه مقابله فوری با عوارض تحول بورژوایی در خانواده است.

اما راه حل قطعی بی تردید الغاء مالکیت سرمایه داری و الغاء کار مزدی و بنای جامعه ای است که در آن اصل نه تولید سود که پاسخگویی به نیازهای انسانی است. در چنین جامعه ای مبنای هرگوه تبعیض و ستمکشی زنان از بین خواهد رفت، همه بچه ها تحت حمایت کامل جامعه خواهند بود، و روابط جنسی و تولید مثل و زندگی مشترک از یوغ عقب ماندگی های تاریخی بشر رها میشود. در آنجا برای اولین بار در تاریخ، چگونگی زندگی مشترک و مناسبات جنسی انسانها را نه ملاحظات اقتصادی، عقب ماندگی های اجتماعی و سنتی که عشق و تمایل آزادانه متقابل رقم خواهد زد.

—————-
زیرنویس:
1) در مانیفست آمده است:
“الغاء خانواده! حتی افراطی ترین رادیکالها در برابر این نیت مذموم کمونیستها از کوره در میروند.
بنیاد خانواده حاضر، خانواده بورژوایی، بر چه پایه های قرار دارد؟ بر سرمایه، بر مداخل خصوصی. این خانواده در شکل کاملا توسعه یافته اش فقط در بین بورژواها وجود دارد. اما مکمل این وضعیت، فقدان عملی خانواده برای پرولتاریا و فحشاء عمومی است.
خانواده بورژوایی طبعا زوال می یابد وقتی مکملش از بین برود، و هردو اینها با زوال سرمایه از بین خواهند رفت.”

ترجمه بالا از متن انگلیسی 1888 که تحت نظارت انگلس و توسط مور از آلمانی ترجمه شده، صورت گرفته است. در ترجمه فارسی مانیفست، که بر اساس ترجمه چاپ 1951 روسیه با اصلاحاتی توسط “اداره نشریات زبانهای خارجی پکن” انتشار یافته است، به جای “فقدان عملی خانواده در بین پرولترها” آمده است: “بی خانمانی اجباری پرولتاریا” که معنی بسیار متفاوتی دارد.

No comments: