Wednesday 28 May 2008

حجاب و مصونیت


گفتگو با چند دانشجو
سارا صبوئی، ایران
استدلال حکومت این است : حجاب مصونیت است نه محدودیت !
این استدلال را در میان گروهی از دانشجویان مطرح کردم و خواستم نظرشان را درباره ی داشتن حجاب بگویند . جواب ها جالب و در خور توجه بود .
- رویا . د ، در جواب این سوال خندید و گفت : این چه گونه مصونیتی است که من ضرورتش را درک نمی کنم اما آنها می کنند ؟ مگر جاهایی که زنان حجاب ندارند برایشان مشکلی پیش می آید ؟ رویا در ادامه گفت : این حرف فقط سرپوشی است برای کارهایشان ! اینجا همه می دانند که مسوول حراست دانشگاه ما به هر شکلی می خواهد به دختران نزدیک شود و به خیلی ها پیشنهاد هم داده است ! چطور است که در آن زمان توجهی به پوشش ما ندارد و برایش مساله ای نیست که لباس من پسرها را به گناه !!! نکشاند اما وقتی خودش از دختری خوشش می آید باید با او باشد؟ قسمت خنده دار اینجاست که به بهانه های واهی دختران را به دفترش می کشاند و برای صرف نظر از درج توبیخ در پرونده و عدم ارسال ان به کمیته ی انضباطی به آنها پیشنهاد های بی شرمانه می دهد .
- منیره دوست رویا در ادامه صحبت های او گفت : من دلم می خواهد لباس های رنگی و مدل دار بپوشم ! این مشکل من نیست که آنها با دیدن هر چیزی تحریک می شوند ! چرا همیشه در خیابان باید از این بترسم که ماشینی جلوی پایم نگه دارد و مرا به خاطر لاک ناخنم یا رنگ روسری ام به جایی به اسم منکرات ببرند ؟ منیره خاطره ای تعریف کرد که بد نیست شما هم بخوانید ٬ او گفت که روزی همراه دوست پسرش در کافی شاپی نشسته بودند که مامورها وارد می شوند و آنها را می برند ٬ منیره از آنجا با مادرش تماس می گیرد و او اطلاعش را از رابطه ی منیره با کاوه بیان می کند. با این حال تا آمدن والدینش او را بی دلیل و غیر قانونی نگه می دارند و در همین فاصله یکی از مامورین سعی می کند به منیره نزدیک شود و به او می گوید که حیف است با این زیبایی چهره و اندامش با پسری دانشجو و بی پول باشد و در ادامه با او پیشنهاد می دهد و منیره از ترس آبرو این موضوع را جایی مطرح نمی کند . منیره گفت : چرا من و دوستانم خودمان نمی توانیم درباره ی نوع پوششمان تصمیم بگیریم ؟ چرا آنها به خودشان اجازه می دهند هر برخوردی با ما کنند و اگر صدایمان در بیاید هزار انگ و ننگ به ما می زنند ؟ به او گفتم : باید از آن مامور شکایت می کردی و هرچند چاقو دسته ی خودش را نمی برد اما دست کم سکوت نمی کردی و با اعتراضت به آنها می فهماندی که هر کاری بخواهند نمی توانند بکنند .
- از رضا پرسیدم : تو چه طور فکر می کنی ؟ رضا گفت : این روز ها به ما بیشتر از دختر ها گیر می دهند ! اگر مویمان بلند و مدل دار باشد می برند و خودشان کوتاه می کنند ! اگر لباسمان تنگ باشد و آنها خوششان نیاید و نخواهیم همراهشان برویم با ضربات باتوم و لگد ما را می برند . رضا را در خیابان شریعتی مجبور کرده بودند دست هایش را بالای سر ببرد تا ببینند دراین حالت لباس زیرش معلوم می شود یا نه ؟ او را به همین جرم !!! با بدترین توهین ها و حرکات ضد انسانی برده بودند و علی که از این تست سربلند بیرون آمده و به بردن رضا اعتراض کرده بود ٬ کتک مفصلی خورده و همراه رضا بازداشت شده بود .
همه ی دانشجویانی که نظرشان را پرسیدم به این برخورد معترض بودند و خواهان این بودند که خودشان نوع ٬ رنگ لباس و موهایشان را تعیین کنند نه اینکه کسی با زور باتوم و بازداشت بالای سرشان بایستد و مجبورشان کند هر طور که آنها می خواهند لباس بپوشند ! به آخر بحث نزدیک میشدیم که هنگامه از من پرسید : تو می گویی چه کنیم ؟ ما نمی خواهیم این کارها ادامه داشته باشد و از ترس نتوانیم به خیابان برویم . ما نمی خواهیم در خانه هایمان و در میهمانی هایمان بیایند و آزار و اذیتمان کنند !
گفتم : همین قدم اول باید بدانی که اگر بترسی ٬ آنها را جسور تر کرده ای ! تو یک انسانی و خودت باید برای خودت ٬ لباست ٬ موهایت و کارهایت تصمیم بگیری نه حکومت و نه ترس از دست گیری ! ادامه دادم: هر وقت به خیابان می روید و با نوع حجاب و لباستان برخورد می شود ساکت نمانید ٬ اعتراض کنید و اگر خواستند شما را همراه ببرند از مردم کمک بخواهید و به هیچ صورت حاضر نشوید که بروید . این کار در صورتی که به طور گسترده ادامه پیدا کند به آنها می فهماند که هر کاری با شما کنند مانند بز اخوش سر تکان نخواهید داد و تسلیم خواسته های ضد انسانی شان نخواهید شد . بچه ها از شنیدن عبارت « بز اخوش » خندیدند.
- تورج گفت : دقیقن همین طور است و اگر به خواسته هایشان تن بدهیم آنها باور می کنند که می توانند هر کاری با ما بکنند و ما هم اعتراضی نخواهیم کرد . تورج گفت : که خواهرش تارا به خیابان می رود و به سر کوچه نرسیده ماشین « گشت امنیت اخلاقی » او را متوقف می کند و دو زن و یک مرد می خواهند به خاطر آرایشش او را ببرند که تورج و دوستانش سر می رسند و با هیاهو و اعتراض جلوی این کار را می گیرند و تارا همراه آنها نمی رود . حرف تورج را تایید کردم و از بچه ها خواستم همین رویه را پیش گیرند و مطمئن باشند در صورت گسترش آن ٬ حکومت مجبور به برچینی این طرح و این برخوردها می شود . بچه ها با لبخندهایی از رضایت رفتند و قرار شد هفته ی بعد برایم بگویند در طول هفته برای مقابله با این طرح چه کرده اند ؟

No comments: